در زمانه يي كه «قصابان بر گذرگاه اند با كنده و ساطور»، شايسته است كه كلمات ممنوع را با انگشتان بريدهی خويش بنويسيم و بر دارِ قلم برآييم تا لعنت تاريخ نشويم.
در جایی كه خدا به قلم سوگند مي خورد زنهار! زنهار! اگر قلم را در خدمت دشمنان قلم و انسان درآوريم، و به سوداي مرده ريگي حقير از زخارف خونآلود، انسانيت خويش را به حراج گذاريم.
نوشتن و سرودن از «انسان» در حاكميت قصابان، خود حماسه است و زيباتر از آن نيست كه خود نخستين شهيد قلم خويش باشيم.
نوشتن و سرودن از آن كارهايي است كه در آنها نمي توان به خود و ديگران دروغ گفت. به نوعي مانند نگريستن در آينه است. كار آينه ها با صداقت تمام نماياندن نمود هاست. بسياري وقت ها را ميتوان در زندگي سراغ گرفت كه در آنها از صراحت آينه رنجيده ايم. رنجش از آينه آنگاه بيشتر ميشود كه چيني به دنبال رد پاي عمر، بر پيشاني يا بالاي گونه ها مي نشيند يا مويي برفگون بر شقيقه مي رويد و بعد اين برف سپيد ـ كه به قول شاملو،آن را سر باز ايستادن نيست ـ حضور خود را رفته رفته تحميل ميكند و... باقي ماجرا تجربهی مشترك همهی انسان هاست. نبايد رنجيد. آينه را گناهي نيست، واقعيت را به بهترين وجه به ما نموده است.